
دیده کنم پیشکش آن دل بینا چه شود
باده او را نخورم ور نخورم پس کی خورد
گر بخورم نقد و نیندیشم فردا چه شود
باده او همدل من بام فلک منزل من
گر بگشایم پر خود برپرم آن جا چه شود
دل نشناسم چه بود جان و بدن تا برود
غم نخورم غم نخورم غم نخورم تا چه شود
در چمن آیید و بربندید دید تا نیفتد بر جماعت هر نظر من زیانها کردهام من دیدهام زخمها از چشم هر بیپا…
ای مطرب این غزل گو کی یار توبه کردم از هر گلی بریدم وز خار توبه کردم گه مست کار بودم گه…
سماع صوفیان می درنگیرد که آتش هیزمی را تر نگیرد یقین میدانک جسمانیست آفت مکوپ این دست تا پا برنگیرد بیابد خلوت…
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما درآید جان فزای من گشاید…
می خرامد جان مجلس سوی مجلس گام گام در جبینش آفتاب و در یمینش جام جام می خرامد بخت ما کو هست…
دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده زهی مبارک و زیبا به فال در دیده به بوی وصل دو دیده…
تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر من با تو نمیگویم ای مرده پار آخر ماننده ابری تو هم…
ای تو جان صد گلستان از سمن پنهان شدی ای تو جان جان جانم چون ز من پنهان شدی چون فلک از…