
زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم
وگر در راه بازار غم عشقت خریدارم
به صد جانها بنفروشم ز عشقت آنچ من دارم
میندیش میندیش که اندیشه گریها چو نفطند بسوزند ز هر بیخ تریها خرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرت که…
پرکندگی از نفاق خیزد پیروزی از اتفاق خیزد تو ناز کنی و یار تو ناز چون ناز دو شد طلاق خیزد ور…
عشق اکنون مهربانی میکند جان جان امروز جانی میکند در شعاع آفتاب معرفت ذره ذره غیب دانی میکند کیمیای کیمیاسازست عشق خاک…
اگر امروز دلدارم درآید همچو دی خندان فلک اندر سجود آید نهد سر از بن دندان الا یا صاح لا تعجل بقتلی…
عشق تو مست و کف زنانم کرد مستم و بیخودم چه دانم کرد غوره بودم کنون شدم انگور خویشتن را ترش نتانم…
دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش بر کف ساقی بدیدم در صراحی جان خویش گفتمش ای جان جان ساقیان بهر خدا…
ای یوسفِ مهرویان! ای جاه و جمالت خوش ای خسرو و ای شیرین! ای نقش و خیالت خوش ای چهرهٔ تو مهوش، آب…
ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا که بامداد عنایت خجسته باد مرا به یاد آر دلا تا چه خواب دیدی دوش…