
ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی
ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی
بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمهام
من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی
تشنهتر از اجل منم دوزخ وار میتنم
هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی
نیست نزار عشق را جز که وصال داروی
نیست دهان عشق را جز کف تو علف دهی
عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم کند
گرچه بود گران سری گرچه بود سبک جهی
صدق نهنده هم توی در دل هر موحدی
نقش کننده هم توی در دل هر مشبهی
نوح ز اوج موج تو گشته حریف تختهای
روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی
خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان
باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی
دیده حاصل کن دلا آن گه ببین تبریز را بیبصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را هر چه بر افلاک روحانیست از…
به خدایی که در ازل بودهست حی و دانا و قادر و قیوم نور او شمعهای عشق فروخت تا بشد صد هزار…
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون میدر و میدوز تو، میبر و میسوز…
در غیب پر، این سو مپر ای طایر چالاک من هم سوی پنهان خانه رو ای فکرت و ادراک من عالم چه…
زان خاک تو شدم تا بر من گهر بباری چون موی از آن شدم من تا تو سرم بخاری زان دست شستم…
تو از خواری همی نالی نمیبینی عنایتها مخواه از حق عنایتها و یا کم کن شکایتها تو را عزت همی باید که…
آن ره که بیامدم کدامست تا بازروم که کار خامست یک لحظه ز کوی یار دوری در مذهب عاشقان حرامست اندر همه…
دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار جان مست گلستان تو آن گاه خار خار هر دم ز پرتو نظر او به…