
روز است ای دو دیده در روزنم نظر کن
تو اصل آفتابی چون آمدی سحر کن
روز است ای دو دیده در روزنم نظر کن
تو اصل آفتابی چون آمدی سحر کن
بردار طالبان را وز هفت بحر بگذر
منگر به گاو و ماهی وز صد چنین گذر کن
پیدا بکن که پاکی از کون و پست و بالا
وین خانه کهن را بیزیر و بیزبر کن
عالم فناست جمله در یک دمش بقا کن
ماری است زهر دارد تو زهر او شکر کن
هر سو که خشک بینی تو چشمهای روان کن
هر جا که سنگ بینی از عکس خود گهر کن
اندر قفای عاشق هر سو که خصم بینی
او را به زخم سیلی اندر زمان به درکن
تا چند عذر گویی کورند و مینبینند
گر کورشان نخواهی در دیدهشان نظر کن
خواهی که پردههاشان در دیدهها نباشد
فرما تو پردگی را کز پردهها عبر کن
فرمان تو راست مطلق با جمع در میان نه
بستم قبای عطلت هم چارهٔ کمر کن
ای آفتاب عرشی ای شمس حق تبریز
چون ماه نو نزارم رویم تو در قمر کن
زنهار مرا مگو که پیرم پیری و فنا کجا پذیرم من ماهی چشمه حیاتم من غرقه بحر شهد و شیرم جز از…
مرا در خنده میآرد بهاری مرا سرگشته میدارد خماری مرا در چرخ آوردهست ماهی مرا بییار گردانید یاری چو تاری گشتم از…
چو مست روی توام ای حکیم فرزانه به من نگر تو بدان چشمهای مستانه ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه…
ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را ای خواجه نمیبینی این خوش قد و قامت را دیوار و در خانه شوریده و…
تو شاخ خشک چرایی به روی یار نگر تو برگ زرد چرایی به نوبهار نگر درآ به حلقه رندان که مصلحت اینست…
زان شاهد شکرلب زان ساقی خوشمذهب جان مست شد و قالب ای دوست مخسب امشب زان نورِ همه عالم هر شیوه همینالم…
عشق تو خواند مرا کز من چه میگذری نیکو نگر که منم آن را که مینگری من نزل و منزل تو من…
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست ما به چمن میرویم عزم تماشا که راست نوبت خانه گذشت نوبت بستان…