غزل شمارهٔ ۲۰۱۴ – راز چون با من نگوید یار من

مولانا molana

راز چون با من نگوید یار من

بند گردد پیش او گفتار من

عذر می‌گوید که یعنی خامشم

با تو می‌گوید دل هشیار من

با کسی دیگر زبان گردد همه

سر خود می‌گوید و اسرار من

در گمان افتد دلم زین واقعه

این دل ترسان بدپندار من

گر بگوید ور نگوید راز من

دل ندارد صبر از دلدار من