
دیر آمدهای مرو شتابان
ای رفتن تو چو رفتن جان
دیر آمدهای مرو شتابان
ای رفتن تو چو رفتن جان
دیر آمدن و شتاب رفتن
آیین گل است در گلستان
گفتی چونی چنانک ماهی
افتاده میان ریگ سوزان
چون باشد شهر شهریارا
بی دولت داد و عدل سلطان
من بیتو نیم ولیک خواهم
آن باتویی که هست پنهان
شب پرتو آفتاب هم هست
خاصه به تموز گرم و تفسان
قانع نشود به گرمی او
جز خفاشی ز بیم مرغان
گرمی خواهند و روشنی هم
مرغان که معودند با آن
ما وصف دو جنس مرغ گفتیم
بنگر ز کدامی ای غزل خوان
عمرک یا واحدا فی درجات الکمال قد نزل الهم بی یا سندی قم تعال یا فرحی مونسی یا قمر المجلس وجهک بدر…
سیدی ایم هو کی، خذیدی ایم هو کی ارنی وجهک ساعة، نقتدی ایم هو کی من ردا اکرامکم، نرتدی ایم هو کی…
ز آتش شهوت برآوردم تو را و اندر آتش بازگستردم تو را از دل من زادهای همچون سخن چون سخن من هم…
گفتهای من یار دیگر می کنم بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم پس تو خود این گو که از تیغ…
آنک چنان میرود ای عجب او جان کیست سخت روان میرود سرو خرامان کیست حلقه آن جعد او سلسله پای کیست زلف…
تا دلبر خویش را نبینیم جز در تک خون دل نشینیم ما به نشویم از نصیحت چون گمره عشق آن بهینیم اندر…
من سرخوش و تو دلخوش غم بیدل و بیسر به دل میده و بر میخور از دلبر و دل بر به عالم…
هر جور کهز تو آید بر خود نهم غرامت جرم تو را و خود را بر خود نهم تمامت ای ماهروی از…