
دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان
از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان
دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان
از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان
گر توبه شود دریا یک قطره نیابم من
ور خاک درآیم من آن خاک شود سوزان
در خاک تنم بنگر کز جان هواپیشه
هر ذره در این سودا گشتهست چو دل گردان
خاصیت من این است هر جا که روم اینم
چه دوزد پالان گر هر جا که رود پالان
گویند که هر کی هست در گور اسیر آید
در حقه تنگ آن مشک نگذارد مشک افشان
در سینه تاریکت دل را چه بود شادی
زندان نبود سینه میدان بود آن میدان
اندر رحم مادر چون طفل طرب یابد
آن خون به از این باده وان جا به از این بستان
گر شرح کنم این را ترسم که مقلد را
آید به خیال اندر اندیشه سرگردان
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند حیلت بکند لیک خدایی…
من رای درا تلالا نوره وسط الفؤاد بیننا و بینه قبل التجلی الف واد جاء من یحیی الموات و الرمیم و الرفات…
آن کس که ز جان خود نترسد از کشتن نیک و بد نترسد وان کس که بدید حسن یوسف از حاسد و…
چرا شاید چو ما شه زادگانیم که جز صورت ز یک دیگر ندانیم چو مرغ خانه تا کی دانه چینیم چه شد…
گر رَود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو آفتاب و…
نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن گل جمال افروختهست و مرغ قول آموختهست…
بیا با تو مرا کارست امروز مرا سودای گلزارست امروز بیا دلدار من دلداریی کن که روز لطف و ایثارست امروز دل…
ز زندان خلق را آزاد کردم روان عاشقان را شاد کردم دهان اژدها را بردریدم طریق عشق را آباد کردم ز آبی…