
دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان
گر زبانش تلخ گوید قند دارد در دهان
دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان
گر زبانش تلخ گوید قند دارد در دهان
از درون سو آشنا و از برون بیگانه رو
این چنین پرمهر دشمن من ندیدم در جهان
چونک دلبر خشم گیرد عشق او می گویدم
عاشق ناشی مباش و رو مگردان هان و هان
راست ماند تلخی دلبر به تلخی شراب
سازوار اندر مزاج و تلخ تلخ اندر زبان
پیش او مردن به هر دم از شکر شیرینتر است
مرده داند این سخن را تو مپرس از زندگان
شاد روزی کاین غزل را من بخوانم پیش عشق
سجدهای آرم بر زمین و جان سپارم در زمان
مرغ جان را عشق گوید میل داری در قفس
مرغ گوید من تو را خواهم قفس را بردران
هله ای کیا نفسی بیا در عیش را سره برگشا این فلان چه شد آن فلان چه شد نبود مرا سر ماجرا…
هان ای طبیب عاشقان سودایییی دیدی چو ما؟ یا صاحبی اننی مستهلک لو لاکما ای یوسف صد انجمن یعقوب دیدهستی چو من؟…
چو فرستاد عنایت به زمین مشعلهها را که بدر پرده تن را و ببین مشعلهها را تو چرا منکر نوری مگر از…
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش چه باشد در چنان…
بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم که بنشست آن مه زیبا چو صد تنگ شکر پیشم روان شد سوی ما…
سر فروکرد از فلک آن ماه روی سیمتن آستین را می فشاند در اشارت سوی من همچو چشم کشتگان چشمان من حیران…
ای خاک کف پایت رشک فلکی بوده جان من و جان تو در اصل یکی بوده در خانه نقشینی دیدم صنم چینی…
نزدیک توام مرا مبین دور پهلوی منی مباش مهجور آن کس که بعید شد ز معمار کی گردد کارهاش معمور چشمی که…