
در لطف اگر بروی شاه همه چمنی
در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی
در لطف اگر بروی شاه همه چمنی
در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی
دانی که بر گل تو بلبل چه ناله کند
املی الهوی اسقا یوم النوی بدنی
عقل از تو تازه بود جان از تو زنده بود
تو عقل عقل منی تو جان جان منی
من مست نعمت تو دانم ز رحمت تو
کز من به هر گنهی دل را تو برنکنی
تاج تو بر سر ما نور تو در بر ما
بوی تو رهبر ما گر راه ما نزنی
حارس توی رمه را ایمن کنی همه را
اهوی الهوا امنو فی ظل ذو المننی
آن دم که دم بزنم با تو ز خود بروم
لو لا مخاطبتی ایاک لم ترنی
ای جان اسیر تنی وی تن حجاب منی
وی سر تو در رسنی وی دل تو در وطنی
ای دل چو در وطنی یاد آر صحبت ما
آخر رفیق بدی در راه ممتحنی
بستگی این سماع هست ز بیگانهای ز ارچلی جغد گشت حلقه چو ویرانهای آنک بود همچو برف سرد کند وقت را چون…
آتشی از تو در دهان دارم لیک صد مُهر بر زبان دارم دو جهان را کند یکی لقمه شعلههایی که در نهان…
این جا کسیست پنهان دامان من گرفته خود را سپس کشیده پیشان من گرفته این جا کسیست پنهان چون جان و خوشتر…
بی یار مهل ما را بییار مخسب امشب زنهار مخور با ما زنهار مخسب امشب امشب ز خود افزونیم در عشق دگرگونیم…
جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست چرا ز باد مکافات داد و بیدادست به باد و بود محمد نگر…
حدی نداری در خوش لقایی مثلی نداری در جان فزایی بر وعده تو بر نجده تو که م دوش گفتی هی تو…
مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته که شرم بادت از آن زلفهای آشفته از این سپس منم و شب…
پوشیده چون جان میروی، اندر میان جانِ من سرو خرامان منی، ای رونق بُستان من چون میروی، بیمن مرو، ای جانِ جان،…