
خوی با ما کن و با بیخبران خوی مکن
دم هر ماده خری را چو خران بوی مکن
خوی با ما کن و با بیخبران خوی مکن
دم هر ماده خری را چو خران بوی مکن
اول و آخر تو عشق ازل خواهد بود
چون زن فاحشه هر شب تو دگر شوی مکن
دل بنه بر هوسی که دل از آن برنکنی
شیرمردا دل خود را سگ هر کوی مکن
هم بدان سو که گه درد دوا می خواهی
وقف کن دیده و دل روی به هر سوی مکن
همچو اشتر بمدو جانب هر خاربنی
ترک این باغ و بهار و چمن و جوی مکن
هان که خاقان بنهاده است شهانه بزمی
اندر این مزبله از بهر خدا طوی مکن
میر چوگانی ما جانب میدان آمد
پی اسپش دل و جان را هله جز گوی مکن
روی را پاک بشو عیب بر آیینه منه
نقد خود را سره کن عیب ترازوی مکن
جز بر آن که لبت داد لب خود مگشا
جز سوی آنک تکت داد تکاپوی مکن
روی و مویی که بتان راست دروغین می دان
نامشان را تو قمرروی زره موی مکن
بر کلوخی است رخ و چشم و لب عاریتی
پیش بیچشم به جد شیوه ابروی مکن
قامت عشق صلا زد که سماع ابدی است
جز پی قامت او رقص و هیاهوی مکن
دم مزن ور بزنی زیر لب آهسته بزن
دم حجاب است یکی تو کن و صدتوی مکن
آنچ گل سرخ قبا میکند دانم من کان ز کجا میکند بید پیاده که کشیدست صف آنچ گذشتست قضا میکند سوسن با…
بگرد فتنه میگردی دگربار لب بامست و مستی هوش میدار کجا گردم دگر کو جای دیگر که ما فی الدار غیر الله…
مست و خوشی باده کجا خوردهای؟ این مه نو چیست که آوردهای؟ ساغر شاهانه گرفتی به کف گلشکر نادره پروردهای پردهٔ ناموس…
قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور خراب کار مرا شمس دین کند معمور خدیو عالم بینش چراغ عالم کشف که…
رو ترش کردی مگر دی بادهات گیرا نبود ساقیت بیگانه بود و آن شه زیبا نبود یا به قاصد رو ترش کردی…
اندر قمارخانه چون آمدی به بازی کارت شود حقیقت هر چند تو مجازی با جمله سازواری ای جان به نیک خویی این…
میدوید از هر طرف در جست و جو چشم پرخون تیغ در کف عشق او دوش خفته خلق اندر خواب خوش او…
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم هم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستم صد گونه خلل دارم ای کاش…