
چشمها کور و دیدنی بسیار
جور او کش از آنک شورش دل
نور چشمست یا اولوالابصار
بر دو دیده نهم غمت کاین درد
داروی خاص خسرویست به بار
باغ جان خوش ز سنگ بارانست
ما نخواهیم قطره سنگ ببار
شمس تبریز گوهر عشقست
گوهر عشق را تو خوار مدار
آن ره که بیامدم کدامست تا بازروم که کار خامست یک لحظه ز کوی یار دوری در مذهب عاشقان حرامست اندر همه…
برنشین ای عزم و منشین ای امید کز رسولانش پیاپی شد نوید دود و بویی میرسد از عرش غیب ای نهانان سوی…
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این…
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد هر آدمی را…
جانا به غریبستان چندین به چه میمانی بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم…
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد سیه آن روز که بینور…
نگفتمت که تو سلطان خوبرویانی به جای سبزه تو از خاک خوب رویانی هزار یوسف زیبا برآید از هر چاه چو چرخه…
جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند بر دل و جان عاشقان چون کنه کار میکند هم تک یار یار کو…