
بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن
اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن
بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن
اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن
چو آن بوسه پاک است نه اندرخور خاک است
شوم جان مجرد برون آیم از این تن
مرا بحر صفا گفت که کامی نرسد مفت
گر آن گوهر با توست صدف را هله بشکن
پی بوسه گل را که فر بخشد مل را
جهانی است زبانها برون کرده چو سوسن
غلط گر همه شاهید چو مریخ و چو ماهید
هلا بوسه مخواهید از آن دلبر توسن
درآ ای مه آفاق که روزن بگشادم
شبی بر رخ من تاب لبی بر لب من زن
دَرِ گفت فروبند و گشا روزن دل را
ز مه بوسه نیابید مگر از ره روزن
بار دیگر عزم رفتن کردهای بار دیگر دل چو آهن کردهای نی چراغ عشرت ما را مکش در چراغ ما تو روغن…
بیا بیا که تو از نادرات ایامی برادری پدری مادری دلارامی به نام خوب تو مرده ز گور برخیزد گزاف نیست برادر…
با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم با چشم تو ز باده و خمار فارغیم خانه گرو نهاده و در کوی…
روزن دل! آه چه خوش روزنی یا تو مگر روزن یار منی عمرک یا نخلة هل تأذنی نحو جنی غصنک کی نجتنی…
سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او دل کی باشد که نگردد همگی آتش از او گرد…
بوی باغ و گلستان آید همی بوی یار مهربان آید همی از نثار جوهر یارم مرا آب دریا تا میان آید همی…
چون خانه روی ز خانه ما با آتش و با زبانه ما با رستم زال تا نگویی از رخش و ز تازیانه…
درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا نه رنج اره کشیدی نه زخمهای جفا نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی…