
به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی
بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی
به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی
بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی
کلید حاجت خلقان بدان شدهست دعا
که جان جان دعایی و نور آمینی
دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند
مکن تو بینی و ناموس تا جهان بینی
در آن الست و بلی جان بیبدن بودی
تو را نمود که آنی چه در غم اینی
تو را یکی پر و بالیست آسمان پیما
چه در پی خر و اسپی چه در غم زینی
بگو بگو تو چه جستی که آنت پیش نرفت
بیا بیا که تو سلطان این سلاطینی
تو تاج شاه جهان را عزیزتر گهری
عروس جان نهان را هزار کابینی
چه چنگ درزدهای در جهان و قانونش
که از ورای فلک زهره قوانینی
به روز جلوه ملایک تو را سجود کنند
بنشنوند ز ابلیسیان که تو طینی
میان ببستی و کردی به صدق خدمت دین
کنند خدمت تو بعد از این که تو دینی
ستاره وار به انگشتها نمودندت
چو آفتاب کنون نامشار تعیینی
اگر چه درخور نازی نیاز را مگذار
برای رشک ز ویسه خوشست رامینی
خمش به سوره کنون اقرا بسی عمل کردی
ز قشر حرف گذر کن کنون که والتینی
کجکنن اغلن اودیا کلکل یوک بلمسک دغدغ کز کل ای سر مستان ای شه مقبل مکرم و مشفق پردل و بیدل اول…
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست شاخ…
بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان مدتی هست که ما در طلبش سوختهایم…
نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان بیا که آب…
روی تو جان جانست از جان نهان مدارش آنچ از جهان فزونست اندر جهان درآرش ای قطب آسمانها در آسمان جانها جان…
فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر فغان که بنده مر او را نبود یار سفر فغان که کار سفر نیست…
دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان گر توبه شود دریا…
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا از آن آب حیاتست که…