
برآ بر بام و اکنون ماه نو بین
درآ در باغ و اکنون سیب می چین
برآ بر بام و اکنون ماه نو بین
درآ در باغ و اکنون سیب می چین
از آن سیبی که بشکافد در روم
رود بوی خوشش تا چین و ماچین
برآ بر خرمن سیب و بکش پا
ز سیب لعل کن فرش و نهالین
اگر سیبش لقب گویم وگر می
وگر نرگس وگر گلزار و نسرین
یکی چیز است در وی چیست کان نیست
خدا پاینده دارش یا رب آمین
بیا اکنون اگر افسانه خواهی
درآ در پیش من چون شمع بنشین
همیترسم که بگریزی ز گوشه
برآ بالا برون انداز نعلین
به پهلویم نشین برچفس بر من
رها کن ناز و آن خوهای پیشین
بیامیز اندکی ای کان رحمت
که تا گردد رخ زرد تو رنگین
روا باشد وگر خود من نگویم
همیشه عشوه و وعده دروغین
از این پاکی تو لیکن عاشقان را
پراکنده سخنها هست آیین
زهی اوصاف شمس الدین تبریز
زهی کر و فر و امکان و تمکین
امشب از چشم و مغز خواب گریخت دید دل را چنین خراب گریخت خواب دل را خراب دید و یباب بی نمک…
بد دوش بیتو تیره شب و روشنی نداشت شمع و سماع و مجلس ما چاشنی نداشت شب در شکنجه بودم و جرمی…
نفسی بهوی الحبیب فارت لما رات الکوس دارت مدت یدها الی رحیق و النفس بنوره استنارت لما شربته نفس و ترا خفت…
از مه من مست دو صد مشتری غمزه او سحر دو صد سامری هر نفسی شعله زند دین از او سوز نهد…
دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن همچو کسان بیگنه روی به آسمان مکن رو ترش و گران کنی تا سر…
افند کلیمیرا از زحمت ما چونی ای جان صفا چونی وی کان وفا چونی ای فخر خردمندان وی بیتو جهان زندان وی…
به عاقبت بپریدی و در نهان رفتی عجب عجب به کدامین ره از جهان رفتی بسی زدی پر و بال و قفس…
روزی که مرا ز من ستانی ضایع مکن از من آنچ دانی تا با تو چو خاص نور گردم آن نور لطیف…