
بده آن مرد ترش را قدحی ای شه شیرین
صدقات تو روان است به هر بیوه و مسکین
بده آن مرد ترش را قدحی ای شه شیرین
صدقات تو روان است به هر بیوه و مسکین
صدقات تو لطیف است توان خورد دو صد من
که نداند لب بالا و نجنبد لب زیرین
هله ای باغ نگویی به چه لب باده کشیدی
مگر اشکوفه بگوید پنهان با گل و نسرین
چه شراب است کز آن بو گلتر آهوی ناف است
به زمستان نه که دیدی همه را چون سگ گرگین
هله تا جمع رسیدن بده آن می به کف من
پس من زهره بنوشد قدح از ساعد پروین
وگر آن مست نهد سر که رباید ز تو ساغر
مده او را تو مرا ده که منم بر در تحسین
چه کند باده حق را جگر باطل فانی
چه شناسد مه جان را نظر و غمزه عنین
هنر و زر چو فزون شد خطر و خوف کنون شد
ملکان را تب لرز است و حریر است نهالین
چو مه توبه درآمد مه توبه شکن آمد
شکنش باد همیشه تو بگو نیز که آمین
یا منیر البدر قد اوضحت بالبلبال بال بالهوی زلزلتنی و العقل فی الزلزال زال کم انادی انظر و نقتبس من نورکم قد…
مسلمانان مسلمانان مرا جانی است سودایی چو طوفان بر سرم بارد از این سودا ز بالایی مسلمانان مسلمانان به هر روزی یکی…
هر چند بیگه آیی بیگاه خیز مایی ای خواجه خانه بازآ بیگاه شد کجایی برگ قفس نداری جز ما هوس نداری یکتا…
آمد خیال آن رخ چون گلستان تو و آورد قصههای شکر از لبان تو گفتم بدو چه باخبری از ضمیر جان جان…
بانگ میزن ای منادی بر سر هر دستهای هیچ دیدیت ای مسلمانان غلامی جستهای یک غلامی ماه رویی مشک بویی فتنهای وقت…
رسم نو بین که شهریار نهاد قبله مان سوی شهر یار نهاد نقد عشاق را عیار نبود او ز کان کرم عیار…
صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد ز رندان کیست این کاره…
هان ای جمال دلبر ای شاد وقت تو ما با تو بس خوشیم که خوش باد وقت تو نیکو است حال ما…