
با همگان فضولکی چون که به ما ملولکی
رو که بدین عاشقی سخت عظیم گولکی
با همگان فضولکی چون که به ما ملولکی
رو که بدین عاشقی سخت عظیم گولکی
ای تو فضول در هوا ای تو ملول در خدا
چون تو از آن قان نهای رو که یکی مغولکی
مستک خویش گشتهای گه ترشک گهی خوشک
نازک و کبرکت که چه در هنرک نغولکی
گر تو کتاب خانهای طالب باغ جان نهای
گرچه اصیلکی ولی خواجه تو بیاصولکی
رو تو به کیمیای جان مس وجود خرج کن
تا نشوی از او چو زر در غم نیم پولکی
گفتم با ضمیر خود چند خیال جسمیان
یا تو ز هر فسردهای سوی دلم رسولکی
نور خدایگان جان در تبریز شمس دین
کرد طریق سالکان ایمن اگر تو غولکی
گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من ای دم تو ندیم من ای رخ تو بهار من هین که خروس بانگ…
سپیده دم بدمید و سپیده میساید که ویس روز رخ خویش را بیاراید غلام روز دلم کو به جای صد سالست سپیده…
یا ساقی الحی اسمع سؤالی انشد فادی، واخبر بحال قالو تسلی، حاشا و کلا عشق تجلی من ذیالجلال العشق فنی، والشوق دنی…
حجاب از چشم بگشایی که سبحان الذی اسری جمال خویش بنمایی که سبحان الذی اسری شراب عشق میجوشی از آن سوتر ز…
تو هر جزو جهان را بر گذر بین تو هر یک را رسیده از سفر بین تو هر یک را به طمع…
کجا شد عهد و پیمانی که کردی کجا شد قول و سوگندی که خوردی نگفتی چرخ تا گردان بوَد گرد از این…
ای قاعده مستان در همدگر افتادن استیزه گری کردن در شور و شر افتادن عاشق بتر از مست است عاشق هم از…
ای آنک تو خواب ما ببستی رفتی و به گوشهای نشستی اندر دلم آمدی چو ماهی چون دل به تو بنگرید جستی…