
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز ببرید بند اشتر کین دار من
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز ببرید بند اشتر کین دار من
بار دگر شیر عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این دل سگسار من
باز سر ماه شد نوبت دیوانگی است
آه که سودی نکرد دانش بسیار من
بار دگر فتنه زاد جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز دلبر بیدار من
صبر مرا خواب برد عقل مرا آب برد
کار مرا یار برد تا چه شود کار من
سلسله عاشقان با تو بگویم که چیست
آنک مسلسل شود طره دلدار من
خیز دگربار خیز خیز که شد رستخیز
مایه صد رستخیز شور دگربار من
گر ز خزان گلستان چون دل عاشق بسوخت
نک رخ آن گلستان گلشن و گلزار من
باغ جهان سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ ساخته اسرار من
نوبت عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای دل بیمار من
پیر خرابات هین از جهت شکر این
رو گرو میبنه خرقه و دستار من
خرقه و دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان جرعهای است از شه خمار من
داد سخن دادمی سوسن آزادمی
لیک ز غیرت گرفت دل ره گفتار من
شکر که آن ماه را هر طرفی مشتری است
نیست ز دلال گفت رونق بازار من
عربده قال نیست حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست جعفر طیار من
تو آب روشنی تو در این آب گل مکن دل را مپوش پردهٔ دل را تو دل مکن پاکان به گرد در…
برفت یار من و یادگار ماند مرا رخ معصفر و چشم پرآب و وااسفا دو دیده باشد پرنم چو در ویست مقیم…
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی تو شراب و…
قرابهبازِ دانا هشدار آبگینه تا در میان نیفتد سودای کبر و کینه چون شیشه بشکنی جان بسیار پای یاران مجروح و خسته…
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست ما به چمن میرویم عزم تماشا که راست نوبت خانه گذشت نوبت بستان…
ای خراب اسرارم از اسرار تو اسرار تو نقشهایی دیدم از گلزار تو گلزار تو کشته عشق توام ور ز آنک تو…
پوشیده چون جان میروی، اندر میان جانِ من سرو خرامان منی، ای رونق بُستان من چون میروی، بیمن مرو، ای جانِ جان،…
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما درآید جان فزای من گشاید…