
ای پرده در پرده بنگر که چهها کردی
دل بردی و جان بردی این جا چه رها کردی
ای پرده در پرده بنگر که چهها کردی
دل بردی و جان بردی این جا چه رها کردی
ای برده هوسها را بشکسته قفسها را
مرغ دل ما خستی پس قصد هوا کردی
گر قصد هوا کردی ور عزم جفا کردی
کو زهره که تا گویم ای دوست چرا کردی
آن شمع که میسوزد گویم ز چه میگرید
زیرا که ز شیرینش در قهر جدا کردی
آن چنگ که میزارد گویم ز چه میزارد
کز هجر تو پشت او چون بنده دوتا کردی
این جمله جفا کردی اما چو نمودی رو
زهرم چو شکر کردی وز درد دوا کردی
هر برگ ز بیبرگی کفها به دعا برداشت
از بس که کرم کردی حاجات روا کردی
پیرهن یوسف و بو میرسد در پی این هر دو خود او میرسد بوی می لعل بشارت دهد کز پی من جام…
به جان تو که سوگند عظیمست که جانم بیتو دربند عظیمست اگر چه خضر سیرآب حیاتست به لعلت آرزومند عظیمست سخنها دارم…
رو رو که نهای عاشق ای زلفک و ای خالک ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک با مرگ کجا پیچد…
من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا دیدم آن جا پادشاهی خسروی جان…
کس با چو تو یار راز گوید یا قصه خویش بازگوید عاقل کردست با تو کوتاه لیکن عاشق دراز گوید از عشق…
به عاقبت بپریدی و در نهان رفتی عجب عجب به کدامین ره از جهان رفتی بسی زدی پر و بال و قفس…
آن را که به لطف سر بخاری از عقل و معامله برآری از یک نظرت قیامتی خاست یا رب تو در آن…
آنچ در سینه نهان میداری درنیابند چه میپنداری خفته پنداشتهای دلها را که خدایت دهدا بیداری هر درخت آنچ که دارد در…