
ای مرغ آسمانی آمد گه پریدن
وی آهوی معانی آمد گه چریدن
ای مرغ آسمانی آمد گه پریدن
وی آهوی معانی آمد گه چریدن
ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن
آمد تو را فتوحی روحی چگونه روحی
کاو چون خیال داند در دیدهها دویدن
این دم حکم بیاید تعلیم نو نماید
بی گوشِ سر شنیدن بیدیده ماه دیدن
داند سبل ببردن هم مرده زنده کردن
هم تخت و بخت دادن هم بنده پروریدن
آن یوسف معانی و آن گنج رایگانی
خود را اگر فروشد دانی عجب خریدن
کو مشتری واقف در دو دم مخالف؟
در پرده ساز کردن در پردهها دویدن
ای عاشق موفق وی صادق مصدق
میبایدت چو گردون بر قطب خود تنیدن
در بیخودی تو خود را، میجوی تا بیابی
زیرا فراق صعب است خاصه ز حق بریدن
لب را ز شیر شیطان میکوش تا بشویی
چون شسته شد توانی پستان دل مکیدن
ای عشق آن جهانی ما را همیکشانی
احسنت ای کشنده شاباش ای کشیدن
هم آفتاب داند از شرق رو نمودن
ار نی به مرکز او، نتوان به تک رسیدن
خامش که شرح دل را گر راه گفت بودی
در کوه درفتادی چون بحر برطپیدن
تبریز شمس دین را هم ناگهان ببینی
وآنگه از او بیابی صبح ابد دمیدن
مرا گویی چه سانی من چه دانم کدامی وز کیانی من چه دانم مرا گویی چنین سرمست و مخمور ز چه رطل…
این خانه که پیوسته در او بانگ چغانهست از خواجه بپرسید که این خانه چه خانهست این صورت بت چیست اگر خانهٔ کعبهست…
اختران را شب وصلست و نثارست و نثار چون سوی چرخ عروسیست ز ماه ده و چار زهره در خویش نگنجد ز…
نگارا تو گلی یا جمله قندی که چون بینی مرا چون گل بخندی نگارا تو به بستان آن درختی که چون دیدم…
اطیب الاسفار عندی انتقالی من مکان فالمکانات حجاب عن عیان اللامکان المکانات خوابی لا مکان بحر الفرات ینتن الماء الزلال طول حبس…
چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری چو آهوی منی ای جان ز شیر نر چه غم داری…
آه کان طوطی دل بیشکرستان چه کند آه کان بلبل جان بیگل و بستان چه کند آنک از نقد وصال تو به…
ای بکرده رخت عشاقان گرو خون مریز این عاشقان را و مرو بر سر ره تو ز خون آثار بین هر طرف…