
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مکن که بشنود شاد شود حسود من
بیش مکن تو دود را شاد مکن حسود را
وه که چه شاد می شود از تلف وجود من
تلخ مکن امید من ای شکر سپید من
تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
دلبر و یار من توی رونق کار من توی
باغ و بهار من توی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربودهای مونس من تو بودهای
درد توام نمودهای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من
دلم امروز خوی یار دارد هوای روی چون گلنار دارد که طاووس آن طرف پر میفشاند که بلبل آن طرف تکرار دارد…
یار شدم یار شدم با غم تو یار شدم تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم گفت مرا چرخ فلک…
بیا کز غیر تو بیزار گشتم وگر خفته بُدَم بیدار گشتم بیا ای جان که تا روز قیامت مقیم خانهٔ خمار گشتم…
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت بیدل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت آمدهام بهار خوش پیش تو…
اگر او ماه منستی شب من روز شدستی اگر او همرهمستی همه را راه زدستی وگر او چهره مستی به سر دست…
چشم پرنور که مست نظر جانانست ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور…
اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم ز بیضه سر کن و بنگر که ما کیان داریم به آفتاب حقایق…
آن دم که در رباید باد از رخ تو پرده زنده شود بجنبد هر جا که هست مرده از جنگ سوی ساز…