
ای سراندازان همه در عشق تو پا کوفته
گوهر جان همچو موسی روی دریا کوفته
ای سراندازان همه در عشق تو پا کوفته
گوهر جان همچو موسی روی دریا کوفته
زیر این هفت آسیا هستی ما را خوش بکوب
روشنایی کی فزاید سرمه ناکوفته
عاشقان با عاقلان اندرنیامیزد از آنک
درنیامیزد کسی ناکوفته با کوفته
عاقلان از مور مرده درکشند از احتیاط
عاشقان از لاابالی اژدها را کوفته
مردم چشم از خیالت چون شود پی کوب عشق
فرقها پیدا شود از کوفته تا کوفته
از شکار تو به بیشه جان شیران خون شده
در هوای قاف قربت پر عنقا کوفته
عشق چون خورشید دامن گستریده بر زمین
عاشقان چون اخترانش راه بالا کوفته
لا چو لالایان زده بر عاشقانش دست رد
غیرت الا شده بر مغز لالا کوفته
حاجیان راه جان خسته نگردند از نشاط
اشترانشان زیر بار از راه اعضا کوفته
ساربان این غزل گو تا ز بعد خستگی
اشتران را مست بینی راه بطحا کوفته
چیست با عشق آشنا بودن بجز از کام دل جدا بودن خون شدن خون خود فروخوردن با سگان بر در وفا بودن…
چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان که شد ادریسش قیماز و سلیمان به لبان به شکرخانه او رفته به سر…
رو، مسلم تراست بیکاری چونک اندر عنایت یاری نقش را کار نیست پیش قلم آن قلم را چه حاجت از یاری؟ همچو…
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون میدر و میدوز تو، میبر و میسوز…
پیش شمع نور جان دل هست چون پروانهای در شعاع شمع جانان دل گرفته خانهای سرفرازی شیرگیری مست عشقی فتنهای نزد جانان…
سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی خاربنان خشک را از گل او طراوتی جان و دل فسرده را از نظرش…
شنو پندی ز من ای یار خوش کیش به خون دل برآید کار درویش یقین میدان مجیب و مستجابست دعای سوخته درویش…
چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم چو هر خاری از او گل شد چرا من یاسمن باشم…