
ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی
ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی
ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی
ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی
نوری که بدو پرد جان از قفس قالب
در تو نظری کرد او در نور نظر رفتی
رفتی تو از این پستی در شادی و در مستی
آن سوی زبردستی گر زیر و زبر رفتی
مانند خیالی تو هر دم به یکی صورت
زین شکل برون جستی در شکل دگر رفتی
امروز چو جانستی در صدر جنانستی
از دور قمر رستی بالای قمر رفتی
اکنون ز تن گریان جانا شدهای عریان
چون ترک کله کردی وز بند کمر رفتی
از نان شدهای فارغ وز منت خبازان
وز آب شدی فارغ کز تف جگر رفتی
نانی دهدت جانان بیمعده و بیدندان
آبی دهدت صافی زان بحر که دررفتی
از جان شریف خود وز حال لطیف خود
بفرست خبر زیرا در عین خبر رفتی
ور ز آنک خبر ندهی دانم که کجاهایی
در دامن دریایی چون در و گهر رفتی
هان ای سخن روشن درتاب در این روزن
کز گوش گذر کردی در عقل و بصر رفتی
جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر من فضل رب عنده کل الخطایا تغتفر اوحی الیکم ربکم انا غفرنا ذنبکم فارضوا…
این خانه که پیوسته در او بانگ چغانهست از خواجه بپرسید که این خانه چه خانهست این صورت بت چیست اگر خانهٔ کعبهست…
بیا بیا که توی جان جان جان سماع بیا که سرو روانی به بوستان سماع بیا که چون تو نبودست و هم…
دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من سرما چو گشت سرکش هیزم…
بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد سرمه کشید این جهان باز ز دیدار…
بیمار رنج صفرا ذوق شکر نداند هر سنگ دل در این ره قلب از گهر نداند هر عنکبوت جوله در تار و…
بیا کامروز گرد یار گردیم به سر گردیم و چون پرگار گردیم بیا کامروز گرد خود نگردیم به گرد خانه خمار گردیم…
نگارا تو در اندیشه درازی بیاوردی که با یاران نسازی نه عاشق بر سر آتش نشیند مگر که عاشقی باشد مجازی به…