
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو
جان همه خوش است در سایه لطف جان تو
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو
جان همه خوش است در سایه لطف جان تو
شاه همه جهان توی اصل همه کسان توی
چونک تو هستی آن ما نیست غم از کسان تو
ابر غم تو ای قمر آمد دوش بر جگر
گفت مرا ز بام و در صد سقط از زبان تو
جست دلم ز قال او رفت بر خیال او
شاید ای نبات خو این همه در زمان تو
جان مرا در این جهان آتش توست در دهان
از هوس وصال تو وز طلب جهان تو
نیست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان
ز آنک نغول میروم در طلب نشان تو
بنده بدید جوهرت لنگ شدهست بر درت
ماندهام ای جواهری بر طرف دکان تو
شاد شود دل و جگر چون بگشایی آن کمر
بازگشا تو خوش قبا آن کمر از میان تو
تا نظری به جان کنی جان مرا چو کان کنی
در تبریز شمس دین نقد رسم به کان تو
بگویم مثالی از این عشق سوزان یکی آتشی در نهانم فروزان اگر میبنالم وگر میننالم به کار است آتش به شبها و…
من طربم طرب منم زهره زند نوای من عشق میان عاشقان شیوه کند برای من عشق چو مست و خوش شود بیخود…
فلکا بگو که تا کی گلههای یار گویم نبود شبی که آیم ز میان کار گویم ز میان او مقامم کمر است…
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری بیا بیا و به هر…
خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم که از سفهش بس سر انگشت گزیدیم گر هیچ گریزی بگریز از هوس خویش…
اشکم دهل شدهست از این جام دم به دم می زن دهل به شکر دلا لم و لم و لم هین طبل…
خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد در مرگ برخورنده ابدا فراز گردد چو نظر کنی به بالا سوی آسمان اعلا…
به من نگر که به جز من به هر کی درنگری یقین شود که ز عشق خدای بیخبری بدان رخی بنگر که…