
ای از تو من برسته ای هم توام بخورده
هم در تو میگدازم چون از توام فسرده
ای از تو من برسته ای هم توام بخورده
هم در تو میگدازم چون از توام فسرده
گه در کفم فشاری گه زیر پا به هر غم
زیرا که مینگردد انگور نافشرده
چون نور آفتابی بر خاک ما فکندی
و آن گاه اندک اندک باز آن طرف ببرده
از روزن تن خود چون نور بازگردیم
در قرص آفتابی پاک از گناه و خرده
آن کس که قرص بیند گوید که گشت زنده
و آن کو به روزن آید گوید فلان بمرده
در جام رنج و شادی پوشیده اصل ما را
در مغز اصل صافیم باقی بمانده درده
ای اصل اصل دلها ای شمس حق تبریز
ای صد جگر کبابت تا چیست قدر گرده
ای روی تو رویم را چون روی قمر کرده اجزای مرا چشمت اصحاب نظر کرده باد تو درختم را در رقص درآورده…
من به سوی باغ و گلشن می روم تو نمیآیی میا من می روم روز تاریک است بیرویش مرا من برای شمع…
چون بزند گردنم سجده کند گردنش شیر خورد خون من ذوق من از خوردنش هین هله شیرِ شکار ! پنجه ز من…
رندان همه جمعند در این دیر مغانه درده تو یکی رطل بدان پیر یگانه خون ریزبک عشق در و بام گرفتهست و…
دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید مه مصور یار و مه منور عید چو هر دو سر به هم آوردهاند در…
بنامیزد نگویم من که تو آنی که هر باری زهی صورت بدان صورت نمیمانی که هر باری بسوزد دل اگر گویم همان…
بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود…
ای شهسوار خاص بک کز عالم جان تاختی میخانهها برهم زدی تا سوی میدان تاختی چون ساکنان آسمان خود گوش ما برتافتند…