
ای آنک از میانه کران میکنی مکن
با ما ز خشم روی گران میکنی مکن
ای آنک از میانه کران میکنی مکن
با ما ز خشم روی گران میکنی مکن
دربند سود خویشی و اندر زیان ما
کس زین نکرد سود زیان میکنی مکن
راضی شدی که بیش نجویی زیان ما
این از پی رضای کیان میکنی مکن
بر جای باده سرکه غم میدهی مده
در جوی آب خون چه روان میکنی مکن
از چهرهام نشاط طرب میبری مبر
بر چهرهام ز دیده نشان میکنی مکن
مظلوم میکشی و تظلم همیکنی
خود راه میزنی و فغان میکنی مکن
پایم به کار نیست که سرمست دلبرم
مر مست را بهل چه کشان میکنی مکن
گویی بیا که بر تو کنم صبر را شبان
بر بره گرگ را چه شبان میکنی مکن
در روز زاهدی و به شب زاهدان کشی
امشب که آشتی است همان میکنی مکن
ای دوستان ز رشک تو خصمان همدگر
این دوست را چه دشمن آن میکنی مکن
گویی که می مخور پس اگر می همیدهی
مخمور را چه خشک دهان میکنی مکن
گویی چو تیر راست رو اندر هوای ما
پس تیر راست را چه کمان میکنی مکن
گویی خموش کن تو خموشم نمیهلی
هر موی را ز عشق زبان میکنی مکن
با تلخی معزولی میری بنمی ارزد یک روز همیخندد صد سال همیلرزد خربندگی و آنگه از بهر خر مرده بهر گل پژمرده…
جان جان مایی، خوشتر از حلوایی چرخ را پر کردی زینت و زیبایی دایهٔ هستیها، چشمهٔ مستیها سرده مستانی، و افت سرهایی…
دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما…
یا منیر الخد یا روح البقا یا مجیر البدر فی کبد السما انت روح الله فی اوصافه انت کشاف الغطا بحر العطا…
جان و سر تو که بگو بینفاق در کرم و حسن چرایی تو طاق روی چو خورشید تو بخشش کند روز وصالی…
آن بنده آواره بازآمد و بازآمد چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد چون عبهر و قند ای جان…
شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان برکش آن تیغ چو پولاد و بزن بر سرشان چون ملک ساخته خود را به…
این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست گر نزد یار باشد وگر نزد یار نیست صورت چه پای دارد کو را ثبات…