
ایا خورشید بر گردون سواره
به حیله کرده خود را چون ستاره
ایا خورشید بر گردون سواره
به حیله کرده خود را چون ستاره
گهی باشی چو دل اندر میانه
گهی آیی نشینی بر کناره
گهی از دور دور استاده باشی
که من مرد غریبم در نظاره
گهی چون چاره غمها را بسوزی
گهی گویی که این غم را چه چاره
تو پاره میکنی و هم بدوزی
که دل آن به که باشد پاره پاره
گهی دل را بگریانم چو طفلان
مرا گویی بجنبان گاهواره
گهی بر گیریم چون دایگان تو
گهی بر من نشینی چون سواره
گهی پیری نمایی گاه دومو
زمانی کودک و گه شیرخواره
زبونم یا زبونم تو گرفتی
زهی عیار و چست و حیله باره
بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم امانی از ندم دادی…
وقت آمد توبه را شکستن وز دام هزار توبه جستن دست دل و جانها گشادن دست غم را ز پس ببستن معشوقه…
قبله امروز جز شهنشه نیست هر که آید به در بگو ره نیست عذر گو وز بهانه آگه باش همه خفتند و…
ز شمس دین طرب نوبهار بازآید نشاط بلبله و سبزه زار بازآید کرانه کرد دلم از نبیذ و از ساقی چو وصل…
امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد وان چشم کجا خسپد؟ کاو چون تو شهی یابد ای عاشق خوشمذهب زنهار مخسب…
الا ای شمع گریان گرم میسوز خلاص شمع نزدیکست شد روز خلاص شمعها شمعی برآمد که بر زنگی ظلمتهاست پیروز نهان شد…
در خانه خود یافتم از شاه نشانی انگشتری لعل و کمر خاصه کانی دوش آمده بودهست و مرا خواب ببرده آن شاه…
بت بینقش و نگارم جز تو یار ندارم توی آرام دل من مبر ای دوست قرارم ز جفای تو حزینم جز عشقت…