
اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم
میان حلقه عشاق ذوفنون باشم
اگر به عقل و کفایت پی جنون باشم
میان حلقه عشاق ذوفنون باشم
منم به عشق سلیمان زبان من آصف
چرا ببسته هر داروی فسون باشم
خلیل وار نپیچم سر خود از کعبه
مقیم کعبه شوم کعبه را ستون باشم
هزار رستم دستان به گرد ما نرسد
به دست نفس مخنث چرا زبون باشم
به دست گیرم آن ذوالفقار پرخون را
شهید عشقم و اندر میان خون باشم
در این بساط منم عندلیب الرحمان
مجوی حد و کنارم ز حد برون باشم
مرا به عشق بپرورد شمس تبریزی
ز روح قدس ز کروبیان فزون باشم
هلا ای زهره زهرا بکش آن گوش زهرا را تقاضایی نهادستی در این جذبه دل ما را منم ناکام کام تو برای…
ای برده اختیارم تو اختیار مایی من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد غم…
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من تا نه ردی کردمی و…
ای برادر تو چه مرغی خویشتن را بازبین گر تو دست آموز شاهی خویشتن را باز بین هر کی انبازی برید از…
امروز گزافی ده آن باده نابی را برهم زن و درهم زن این چرخِ شَتابی را گیرم قدحِ غیبی از دیده نهان…
مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد قیامتهای پرآتش ز هر سویی برانگیزد دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را…
از چشم پرخمارت دل را قرار ماند وز روی همچو ماهت در مه شمار ماند چون مطرب هوایت چنگ طرب نوازد مر…
ای ساقیی که آن می احمر گرفتهای وی مطربی که آن غزل تر گرفتهای ای دلبری که ساقی و مطرب فنا شدند…