
احسنت زهی خرم شاباش زهی باده
بازیم یکی عشقی در زیر گلیمی به
بر حلقه هر جمعی بر رسته هر جاده
این حلقه زرین را در گوش درآویزم
یعنی که از این خدمت آزادم و آزاده
عشق من و روی تو از عهد قدم بودهست
روی من از اول بد بر روی تو بنهاده
عیسی چو توی جانا ای دولت ترسایی لاهوت ازل را از ناسوت تو بنمایی ایمان ز سر زلفت زنار عجب بندد کز…
ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری وز شورش زلف تو در هر طرفی سوری در حسن بهشت تو در…
به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو چو اشتهای سماعت بود بگهتر گو چو من ز خواب سر و پای خویش…
چنان مستم چنان مستم من امروز که از چنبر برون جستم من امروز چنان چیزی که در خاطر نیابد چنانستم چنانستم من…
از هوای شمس دین بنگر تو این دیوانگی با همه خویشان گرفته شیوهی بیگانگی وحشِ صحرا گشته و رسوایِ بازاری شده از…
رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید بیابد پاکی مطلق در او هر چه پلید آید چه مقدارست مرجان را…
چو صبحدم خندیدی در بلا بندیدی چو صیقلی غمها را ز آینه رندیدی چه جامهها دردادی چه خرقهها دزدیدی چه گوشها بگرفتی…
ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی چون جولهه حرص در این خانه…