
الا یا ناسخا، حسن الغوانی
الا من لطفه ماء زلال
و مافیالکون ظرف کالاوانی
سجود کل اوج او حضیض
بشمسالدین سلطان المعانی
الا تبریز بشراک دواما
و صار ساجدیکالمشرقان
ظلالله تبریزا بظل
تضعضع من تصوره جنانی
تعالی عن مدیحی، قد تعالی
ولکن لیس صبر فی لسانی
دل بر ما شدهست دلبر ما گل ما بیحدست و شکر ما ما همیشه میان گلشکریم زان دل ما قویست در بر…
ای به میدانهای وحدت گوی شاهی باخته جمله را عریان بدیده کس تو را نشناخته عقل کل کژچشم گشته از کمال غیرتت…
بازرسید آن بت زیبای من خرمی این دم و فردای من در نظرش روشنی چشم من در رخ او باغ و تماشای…
چو شیر و انگبین جانا چه باشد گر درآمیزی عسل از شیر نگریزد تو هم باید که نگریزی اگر نالایقم جانا شوم…
مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی خویش من و پیوندی نی همره و مهمانی شیری است که میجوشد خونی…
با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم آنگه گله کن مجنون شدهام از بهر خدا زان زلف خوشت یک…
زهی حلاوت پنهان در این خلای شکم مثال چنگ بود آدمی نه بیش و نه کم چنانک گر شکم چنگ پر شود…
با تلخی معزولی میری بنمی ارزد یک روز همیخندد صد سال همیلرزد خربندگی و آنگه از بهر خر مرده بهر گل پژمرده…