
الا هات حمرا کالعندم
کانی ما زجتها عن دمی
الا هات حمرا کالعندم
کانی ما زجتها عن دمی
و یبدو سناها علی وجنتی
اذا انحدرت کاسها عن فمی
فطوبی لسکراء من مغنم
و تعسا لصحواء من مغرم
می درغمی خور اگر در غمی
که شادی فزاید می درغمی
بیا نوش کن ای بت نوش لب
شراب محرم اگر محرمی
مگو نام فردا اگر صوفیی
همین دم یکی شو اگر همدمی
برای چنین جام عالم بها
بهل مملکت را اگر ادهمی
درآشام یک جام دریا دلا
اگر ظاهر کند گوهر آدمی
چرا بسته باشی چو در مجلسی
چرا خشک باشی چو در زمزمی
چرا مینگیری نخستین قدح
چپ و راست بنما که از کی کمی
ز جام فلک پاک و صافیتری
که برتر از این گنبد اعظمی
بنوش ای ندیمی که هم خرقهای
بجوش ای شرابی که خوش مرهمی
چو موسی عمران توی عمر جان
چو عیسی مریم روان بر یمی
چو یوسف همه فتنه مجلسی
چو اقبال و باده عدوی غمی
ز هر باد چون کاه از جا مرو
که چون کوه در مرتبت محکمی
بحل برج کژدم سوی زهره رو
که کژدم ندارد به جز کژدمی
به تو آمدم زانک نشکیفتم
ز احسان و بخشایش و مردمی
چنین خال زیبا که بر روی توست
پناه غریبی و خال و عمی
فانت الربیع و انت المدام
و مولی الملوک الا فاحکمی
خلایق ز تو واله و درهمند
تو چون زلف جعدت چرا درهمی
مگر شمس تبریز عقلت ببرد
که چون من خرابی و لایعلمی
طرب ای بحر اصل آب حیات ای تو ذات و دگر مهان چو صفات اه چه گفتم کجاست تا به کجا کو…
زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی کرته شام را ز مه نقش و طراز میکنی روز و شب و نتایج این حبشی…
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت بیدل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت آمدهام بهار خوش پیش تو…
عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز خوردنی و خواب نی اندر هوای دلفروز گر تو یارا عاشقی ماننده این…
ای صد هزار خرمنها را بسوخته زین پس مدار خرمن ما را بسوخته از عشق سنگ خارا بر آهنی زده برقی بجسته…
مست توام نه از می و نه از کوکنار وقت کنارست بیا گو کنار برجه مستانه کناری بگیر چون شجر و باد…
در رنگ یار بنگر تا رنگ زندگانی بر روی تو نشیند ای ننگ زندگانی هر ذرهای دوان است تا زندگی بیابد تو…
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد مستی سرم آمد نور نظرم آمد چیز…