
از آتش روی خود اندر دلم آتش زن
و آتش ز دلم بستان در چرخ منقش زن
از آتش روی خود اندر دلم آتش زن
و آتش ز دلم بستان در چرخ منقش زن
ای جان خوش ساده از اصل ملک زاده
هر جا که روی خوش رو هر دم که زنی خوش زن
ای جسم تو را از جان گر فرق کند جانم
شمشیر به کف داری بر تارک فرقش زن
ای طره پربندت بگشاده گرهها را
این یک گره دیگر بر زلف مشوش زن
یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله لیس یلذک الهوی لیس لفیک حوصله معتمد الهوی معی مستندی و سیدی لا کرجاک ضایع یطلبه…
اندر دو کون جانا بیتو طرب ندیدم دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم گفتند سوز آتش باشد نصیب کافر محروم ز…
خلقهای خوب تو پیشت دود بعد از وفات همچو خاتونان مه رو میخرامند این صفات آن یکی دست تو گیرد وان دگر…
ای صورت روحانی امروز چه آوردی آورد نمیدانم دانم که مرا بردی ای گلشن نیکویی امروز چه خوش بویی بر شاخ کی…
شحنه عشق میکشد از دو جهان مصادره دیده و دل گرو کنم بهر چنان مصادره از سبب مصادره شحنه عشق رهزند پس…
طرفه گرمابه بانی کو ز خلوت برآید نقش گرمابه یک یک در سجود اندرآید نقشهای فسرده بیخبروار مرده ز انعکاسات چشمش چشمشان…
امروز گزافی ده آن باده نابی را برهم زن و درهم زن این چرخِ شَتابی را گیرم قدحِ غیبی از دیده نهان…
آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی من نیست شدم باری در هست یکی هستی از یک قدح و صد دل، او…