
و هل اتیک حدیث جلا العقول جلا
الست من یتمنی الخلود فی طرب
الا انتبه و تیقظ فقد اتاک اتی
یقر عینک بدر و فی جبینته
سعاده و مرام و عزه و سنا
و سکره لفؤادی من شمائله
کانها ملات کاسنا و اسقانا
عجائب ظهرت بین صفو غرته
تلالات لسناه بمهجتی و صفا
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج…
طرب اندر طرب است او که در عقل شکست او تو ببین قدرت حق را چو درآمد خوش و مست او همه…
اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی ولی پرسعادت…
دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار جان مست گلستان تو آن گاه خار خار هر دم ز پرتو نظر او به…
نذر کند یار که امشب تو را خواب نباشد ز طمع برتر آ حفظ دماغ آن مدمغ بود چونک سهر باید یار…
ای درآورده جهانی را ز پای بانگ نای و بانگ نای و بانگ نای چیست نی آن یار شیرین بوسه را بوسه…
دیدی که چه کرد یار ما؟ دیدی؟ منصوبهٔ یار باوفا دیدی! زین نوع که مات کرد دلها را آن چشمه زندگی، کجا دیدی؟…
ای دوست عتاب را رها کن تدبیر دوای درد ما کن ای دوست جدا مشو تو از ما ما را ز بلا…