
ابشر ثم ابشر یا مؤتمن
اقترب الوصل و افنی المحن
ابشر ثم ابشر یا مؤتمن
اقترب الوصل و افنی المحن
فاجتمعوا نقضی ما فاتنا
من سکر یلقبام الفتن
قد قدم الساقی نعم السقا
قد قرب المنزل نعم الوطن
کار تو این است که دل پروری
پرورش آمد همه کار چمن
خلدک الله لنا ساقیا
انت لنا البر ولی المنن
نحن عطاش سندی فاسقنا
من سکر یقطع راس الحزن
ینشئنا صفوته نشأه
طیبه السر ملیح العلن
ترک کن این گفت و همیباش جفت
و اغتنم الفرض و خل السنن
فاغتنم السکر و زمزم لنا
تن تنتن تن تنتن تن تنن
قد ظهر الصبح و خل الحرس
قد وضع الحرب فخل المحن
طیبنا الراح و نعم المطیب
و اختلط الشهد لنا باللبن
نطمع فی الزاید فازدد لنا
فاسق و اسرف سرفا مشبعا
سن لنا سنتک المرتضی
رن لنا رنه ظبی الاغن
نخ هنا جمله بعراننا
لیس علی الارض کهذا العطن
من هو لا یغبط هذ السقا
من هو لا یعبد هذ الوثن
ما لرسالات هوی منتهی
فاقنع بالاوجز یا ممتحن
قد سکر القوم و نام الندیم
نشرب بالوحده نحن اذن
مفتعلن مفتعلن مفتعل
فعلللن فعلللن فعللن
شدم به سوی چه آب همچو سقایی برآمد از تک چه یوسفی معلایی سبک به دامن پیراهنش زدم من دست ز بوی…
میگفت چشم شوخش با طره سیاهش من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاهست چون…
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها ای آتشی افروخته، در بیشه اندیشهها امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی بر مستمندان آمدی، چون…
ای که ازین تنگ قفس میپری رخت به بالای فلک میبری زندگی تازه ببین بعد ازین چند ازین زندگی سرسری؟! در هوس…
به خدا کسی نجنبد چو تو تن زنی نجنبی که پیالههاست مردم تو شراب بخش خنبی هله خواجه خاک او شو چو…
باز گردد عاقبت این در بلی رو نماید یار سیمین بر بلی ساقی ما یاد این مستان کند بار دیگر با می…
به دست هجر تو زارم تو نیز میدانی طمع به وصل تو دارم، تو نیز میدانی چو در دل آمد عشق تو…
ای کز تو همه جفا وفا شد آن عهد و وفای تو کجا شد با روی تو سور شد عزاها بی روی…