
آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی
گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی
آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی
گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی
تن را بدهد هستی جان را بدهد مستی
از دل ببرد سستی وز رخ ببرد زردی
آن طبله عیسی بد میراث طبیبان شد
تریاق در او یابی گر زهر اجل خوردی
ای طالب آن طبله روی آر بدین قبله
چون روی بدو آری مه روی جهان گردی
حبیب است در او پنهان کان ناید در دندان
نی تری و نی خشکی نی گرمی و نی سردی
زان حب کم از حبه آیی بر آن قبه
کان مسکن عیسی شد و آن حبه بدان خردی
شد محرز و شد محرز از داد تو هر عاجز
لاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی
گفتم به طبیب جان امروز هزاران سان
صدق قدمی باشد چون تو قدم افشردی
از جا نبرد چیزی آن را که تو جا دادی
غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی
خامش کن و دم درکش چون تجربه افتادت
ترک گروان برگو تو زان گروان فردی
چو در دل پای بنهادی بشد از دست اندیشه میان بگشاد اسرار و میان بربست اندیشه به پیش جان درآمد دل که…
ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو که خطا بود از این رو و صواب است از…
آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی در عشق جهانی را بدنام کنی حالی میجوش ز سر گیرد خمخانه به رقص…
سحر است خیز ساقی بکن آنچ خوی داری سر خنب برگشای و برسان شراب ناری چه شود اگر ز عیسی دو سه…
گر شراب عشق کار جان حیوانیستی عشق شمس الدین به عالم فاش و یک سانیستی گر نه در انوار غیرت غرق بودی…
اینک آن انجم روشن که فلک چاکرشان اینک آن پردگیانی که خرد چادرشان همچو اندیشه به هر سینه بود مسکنشان همچو خورشید…
هر آن دلها که بیتو شاد باشد چو خاشاکی میان باد باشد چو مرغ خانگی کز اوج پرد چو شاگردی که بیاستاد…
اندرآ در خانه یارا ساعتی تازه کن این جان ما را ساعتی این حریفان را بخندان لحظهای مجلس ما را بیارا ساعتی…