
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند
دستی به جان ما بر بنگر چهها بریدیم
رندان و مفلسان را پیداست تا چه باشد
این دلق پاره پاره در پای تو کشیدیم
در عشق جان سپاران مانند ما هزاران
هستند لیک چون تو در خواب هم ندیدیم
ماننده ستوران در آب وقت خوردن
چون عکس خویش دیدیم از خویش می رمیدیم
چون زخمه رجا را بر تار میکشانی کاهل روان ره را در کار میکشانی ای عشق چون درآیی در لطف و دلربایی…
نیشکر باید که بندد پیش آن لبها کمر خسروی باید که نوشم زان لب شیرین شکر بلک دریاییست عشق و موج رحمت…
ایا یاری که در تو ناپدیدم تو را شکل عجب در خواب دیدم چو خاتونان مصر از عشق یوسف ترنج و دست…
مرغان که کنون از قفس خویش جدایید رخ باز نمایید و بگویید کجایید کشتی شما ماند بر این آب شکسته ماهی صفتان…
صنما به چشم شوخت که به چشم اشارتی کن نفسی خراب خود را به نظر عمارتی کن دل و جان شهید عشقت…
ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو آیی به حجرهٔ من و گویی که گَل برو تو ماه تُرکی و…
جان جانی و جان صد جانی میزنی نعرههای پنهانی هر کی کر نیست بشنود وصفت نعل معکوس و خفیه میرانی غیر احمق…
چشم تو با چشم من هر دم بیقیل و قال دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال گاه کند لاغرم…