
آن آتشی که داری در عشق صاف و ساده
فردا از او ببینی صد حور رو گشاده
آن آتشی که داری در عشق صاف و ساده
فردا از او ببینی صد حور رو گشاده
بنگر به شهوت خود سادهست و صاف بیرنگ
یک عالمی صنم بین از ساده ای بزاده
زنبور شهد جانت هر چند ناپدید است
شش خانههای او بین از شهد پر نهاده
اندازه تن تو خود سه گز است و کمتر
در خان خود تو بنگر از نه فلک زیاده
تا چند کاسه لیسی این کوزه بر زمین زن
برگیر کاه گل را از روی خنب باده
سجاده آتشین کن تا سجده صاف گردد
آتش رخی برآید از زیر این سجاده
آید سوارگشته بر عشق شمس تبریز
اندر رکاب آن شه خورشید و مه پیاده
چو عشق آمد که جان با من سپاری چرا زوتر نگویی کآری آری جهان سوزید ز آتشهای خوبان جمال عشق و روی…
باز چون گل سوی گلشن میروی با توام گرچه که بیمن میروی صدزبان شد سوسن اندر شرح تو گلرخا خوش سوی سوسن…
آینهای بزدایم از جهت منظر من وای از این خاک تنم تیره دل اکدر من رفت شب و این دل من پاک…
دیدم رخ خوب گلشنی را آن چشم و چراغ روشنی را آن قبله و سجده گاه جان را آن عشرت و جای…
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم هر…
بشنیده بدم که جان جانی آنی و هزار همچنانی از خلق نشان تو شنیدم کفو تو نبود آن نشانی الحمد شدم ز…
در خانه نشسته بت عیار که دارد معشوقِ قمرروی شکربار که دارد بی زحمت دیده، رخ خورشید که بیند بی پرده، عیان،…
مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی که او صفهای شیران را بدراند به تنهایی کمان را چون بجنباند بلرزد آسمان را دل…